خونه خاله سالومه و.... یک روز خوب دنی با بابا دامون
عزیزم من روز چهارشنبه خونه خاله سالومه دعوت بودم که البته به من گفت که دانیال را هم بیار ولی من گفتم که بابا مرخصی گرفته و با هم پدر پسر هستن.( اخه تو مردی شدی ماشالله , اونجا همه خانم) خلاصه من رفتم تا عصری و غذای تو و بابایی را اماده کرده بودم و ناهار خورده بودین و بازی و استراحت عصر هم با هم رفته بودین کلاس که مامان بزرگ هم اومده بود تو رو ببینه و زحمت هم کشیده بود و چند جلسه هزینه کلاس را پرداخت کرده بود و .... ممنونیم مامان بزرگ جون. منم با خاله ها بودیم و خیلی به ما خوش گذشت و چه ناهار خوشمزه ای زرشک پلو با مرغ و سالاد ماکارانی و .... روز خوبی بور و عصر هم اومدم خونه و اون روز هم به خوشی به پایان رسید. &...
نویسنده :
مامان گیتا
10:29